یک ذهن مختصر

تکه های دلتنگی ام...

یک ذهن مختصر

تکه های دلتنگی ام...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

و اما شهریور....

هر چیز را به چیزی می شناسن....

در ابتدای تاریخ... شهریور.... بی فصل مانده بود آن وسط ها.... گیج تابستانی بودن... یا زمستانی بودن... نمی شود که گرم نباشی... سرد نباشی.... چه باشی....؟!

و ناگهان آن انتهای کوچه پس کوچه های کاهگلی اش .... دخترکی طلوع کرده بود..... زیر پاهایش خش خش  برگها، در دستانش نم نم گرم باران و اما چشمهایش...

می کشید سرانگشتان بر دیوار.... خلق می کرد هزاران قصه....

و همین شد که شهریور را آغاز فصلی شد....تاج انار و خرمالو به سر.... به بوی نم نم و خش خش....

 

و اما من....

و تو.... عادت داری.... به فصل ساختن.....

نه که شهریور... که خنده هایت.... بی منتها زیبا، کلمه هایت.... چشمان بی انتهایت.... که آن عطر جنگل پیچ در پیچ موهایت..... طغیان می دهد هزاران فصل را درمن....جاری می شود فصل  لبخند.... بر لبهایم هایم ....

 

تولد ات مبارک دخترک شهریوری....پادشاه بی منتهای تمام فصل های من.... :*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۵
S...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۶
S...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۵۵
S...


و دنیا پر از سایه است....
میلیاردها سایه...
چوپانی سرگردان ام.... و شاید بادیه نشینی پا برهنه...
سایه ها حمله میزنن.... خیمه زده اند بر موژه هایم....
نفس سخت می شود.... تند...تند.....
کند.....
عطری می پیچد....
دست میکشم.... به دیواره ی سایه ها....
 کورمال و پابرهنه پا....
چشم میگردانم... آن دور.... نوری......نور...
گله ی گوسفندهایم...پابرهنه پاهایم....سرعت میگرم... 
خیمه سنگین تر می شود ..... 
موسی سمتی دیگر با نور درخت اش ایستاده.....
میگذرم....
باران گرفته... 
عطر ات در باران ..... 
بوی جنگل گرفته ان پاهایم....
نوری....
 نور ات...... 
سایه هاکوچکتر.....
و ناگهان.....
عطر سیب و پرتغال می پیچد در من.... پیچان.... پیچان....
پیچان.... 
افشان......
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۴۹
S...

و قدم بگزار بر روی چشم کلمه هایم.....

همین ک دامن ات خاکی نشود, خودش می ارزد به شعر شدنشان....

 

بانوی جان.....:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۱۹
S...

و مخلوقی افریده شده بود... خدایگان و فرشته هایش درحال زمزمه بودند.... و این احتمالا بعد حواا اولین باری بود ک فرشته ای حاضر نبود , زمینی کند این مخلوق را.....

و خدا نگاه انداخت به گوشه ای... روحی دیگر نشسته بود..... روحی ک عمق و قوام خیلی چیزهایش را در مخلوق جدید میدید... مثلا عمق لبخندش... عمق زندگی اش.....عمق بودنش....

و خدا دمید روح زمینی رو در این مخلوق فرشته وار....

و تو زاده شدی.... زاده شدی و معیار من بودی از همان زمان ک آن کنج ایستاده بودم و و درچشمان خدا زاده شدنت را خواسته بودم.... ک معیار من شوی... معیار عمق لبخندم...عمق زندگی ام....عمق یودنم

تولدت مبارک همه جان و جهانم.....

تولدت به من مبارک......

بانوی جان.....:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۰۱
S...

د د د ل ل ت  ت ت نگ می ی شود برایت...
لکنت میگیرد زبانم بین هر فاصله ی شنیدن صدایت....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۵۴
S...

وچشمانم می سوزند...

و این سوز بیخوابی نیست....

اتش دارن, برای یک لحظه دیدنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۰۷
S...

ساعت و دقیقه ها فشار می اورن... وقت  به ساعت دلتنگی...

تلوتلو میخورد جسم در طغیان وحشی ذهن و دل.... مست و کامل هوشیار...دلبری میکند دل تنگی ات همچنان.... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۳۳
S...

دلتنگ ات می شوم و ناگهان تاریخ تغییر پیدا میکند!!....؛

قبله دوباره تغیرر کرد؛

بیت المقدس... کعبه ... و تو......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۸ ، ۲۲:۴۰
S...