در این زمستان های پی یا پی که گاهی سوزَش تمام وجودم را می لرزاند، سرشار شدن از یک حس سرتاسر گرم کار چندان سختی نیست، کافی است تو را بغل بگیرم...
تو آتشی هستی که می دانم زمستان های عمرم کاری از پیشت نمی برن.....
سلاخی ات می کنند...
و مهم درد برش ها نیست....
ان علامت سوال ابدیست که در وجودت می کارند ....
من یک سیاره شورشی ام.... و احتمالا تا حدی دیوانه....!
مدار نمی خواهم... سفت به خورشید وجود تو میچسبم..... ذوب شدن با تو خود زندگیست.....
از وقتی با تو اشنا شدهام، فهمیده ام که بعضی قانون ها هرگز در موردت صدق نمیکنن!!
این را هر بار که صدایت را میشنوم، هر بار که با هر کلمه ات...، با هر تن صدایت....، با هر خنده ات....، سرشار میشوم از تازگی بیشتر و بیشتر می فهمم....
که با تو باید یاد گرفت کهنگی بی معناست.....
امشب باید خدا را ببینم ....بغل بزنمش ، سخت و دوستانه بفشارم دستانش را!
برای تک تک حفره های سردم که با بودن تو گرم کرد...
برای تک تک قوانین مسخره دنیا که با بودنت محو شدن و من آزاد...
برای تک تک لبخند هایی که هر لحظه که در فکرم نشستی، بر لبانم نشاندی.....
برای تک تک حس های خوب ازلی ات....
برای....
برای بودنت.....
امشب باید نردبانی بگذارم تا خدا.... بغل بزنمش... سخت و دوستانه دستانش را بفشارم
برای .....
آغاز
شبهای روشنم ....
برای تو.....
تولدت مبارک بهترینم....