یک ذهن مختصر

تکه های دلتنگی ام...

یک ذهن مختصر

تکه های دلتنگی ام...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
و من 3 بودم....
و  64...
... و 145...
و... 
و در انتها 1....
از پس جنگهای مدوام.... از پس دردهای پشت پرده و همیشه ساکن... از پس کابوس های شبانه... که نام، انتظار را یدک  داشتند... از پس... زمین خوردن ها.. خاموش سر دادنها... درد .. درد... درد و داد....
من ناگهان 1 شده بودم...
از پس بیخوابی های کویر...سگ لــــــرزهای کوهستان، تاریک و بی تصویر..... از پس زوزه ی تمام سی یک صد و سی های دنیا...از پس جیغ بنفش گلوله ها... داغ رگباری پوکه ها....من یک شده بودم...
پاکوبیدم.... سفت... از پس سکوت شبانه ....سکون وحشیانه ی ادمی ات.... از پس گذر از کناره ی مهربانی....دندان کوبیدم و یک شدم....
و کسی چه می داند که انتهای سالهای ابدی و چرخه های ازلی را یک شدند، چگونه باید در نوردید....چگونه باید ....بند به بند ....گره شده.. استخوان به استخوان....

و ناگهان.... 
و ناگهان، اکنون... 
من صفر شدم.... رها از یک..... رها از تمام این اعداد دریده چشم ....





بزن باران ک که ب چشمان یار، جهان تاریک و واژگون است....

بزن باران که دین را دام کردند...

بزن باران که وقت لای روبیست...

بزن باران که بهاران فصل خون است...






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۷ ، ۰۳:۰۶
S...

گرد دنیا می چرخی و به عطر مویت... همه ی دنیا سرای دلم می شود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۱۳
S...

اساساَ یک سری چیزها را به سختی می توان بیان کرد.... به سختی می توان توصیف کرد....

مثلا.. مثلا نگاه تو.... یا مثل خنده های تو... مگر این کلمه ها میتوانند بار اینهمه گرما و زندگی رو بکشن بردوش و گیج نخورن!!!

اصلا شاید سرهمین باشد ک من هر وقت بخواهم از تو بنویسم سخت می شود کار... مگر ساده است!....

اصولا یک سری چیزها بدیهی است.... بدیهی است ک من با هر خنده ات که هیچ, با هر آوای صدایت... با هر داغ نفس هایت.... بمیرم برایت.... و زنده شوم ابدی.... بدیهی تر از این هم مگر هست!!....

اساسا بعضی مفاهیم باید همیشه تغییر کنند در هاله ی بودنت... استحاله پیدا کنند و دلنشین ترین ترین حالت خود را بگیرند... مثل اینکه من دستهایم را دورت بگیرم و چرخ زنان... دلنشین ترین سرگیجه دنیا را با هم بگیریم و پر کنیم گوش زمان را از خندهایمان...

اساساَ و اصولا یک سری چیزها باید اتفاق می افتاد.... مثلا... مثلا اینکه تو امشب باید روی زمین پا می گذاشتی... که چون منی به بوی ات و آبشار افشانِ مویت، و قطعا گرمای بی منتهای وجودت، رقصان و مجنون وار نفس بکشم نبض رنگی رنگی های این دنیا را....



بانوی جان.... بدیعی ترین و بدیهی ترین و اصولینی!! و اساسی ترین معنای عاشقی در من... تولدت مبارک....

:***

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۰۰
S...

خستگی روز راه بینهایت را طی می کند...

ولی.. 

ولی بگذار حتا بیشتر کش بیاید خمیازه هایش.... من غرق در جادوی چشمانت... خستگی که هیچ, تمام راه ها را بی پروا ترین ره رو میشوم...

:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۲۷
S...

با لبهایت به پیشوازم بیا....

    عید می شود تمام روزهایم....

عیدت مبارک بانوی جان:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۵۶
S...

دورت می گردم... 

شناور در موج موهایت....غرق در عطر و هوایت...و

و همین کافی است برای تمام اعصارم....نفس می کشم زندگی را....

:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۵۵
S...
بی همگان به سر شود......
          بی تو به سر نمی شود.....
داغ تو دارد این دلم..... 
        جای دگر نمی شود....
                جای دگر نمیشود....
و تو همان معشوقی هستی که می شود به کلاسیک ترین شیوه تا سپید ترین شعر دوستتت داشت....
بانوی دل و جانم... :*
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۳
S...

بگذار ماه و خورشید و تمام ستارگان کسوف و خسوف را تکرار کندد...

تو را بغل می زنم... روشن می شود طاق سینه ام....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۱
S...

صید می شوم در چشمانت ......و آزاد از همه دنیا.... دیوانه ی.... دیوانه ی..... دیوانه.....


وه که چه دیوانگی در تو خوش است....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۹
S...
می چرخی و می گردی درعالمم وجودم و نقش میزنی با بافه های پیچان موهایت زنانگی و دخترانگی را.....
مگر میشود عاشق ات نبود بانووو!؟!  :**
روزت مبارک.:**


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۰
S...