یک ذهن مختصر

تکه های دلتنگی ام...

یک ذهن مختصر

تکه های دلتنگی ام...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

و عشق تمام توست.....

همان لحظه ی آنک  که با صوت بودنت آن انفجار ازلی رخ می کشد در من....... و زندگی  تپش می گیرد....

بانوی جان جان...:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۷ ، ۲۲:۴۵
S...

بانوی بی منتهای من....

دستانت را میگیرم.... صعود.... 

صعود... 

و در آن اوج آسمان, آب  ی ترین ترانه ی هستی را نجوا کنان در گوش هایمان به رقص می آوریم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۱۲
S...

و اردیبهشت را از موج موهایت برداشته اند.....

نمدار و مواج و پیچان....

ناگهان در آغوش بگیرانم......عطرت را بی هوا بپیچان در هوایم....بانوی شهریوریه اردیبهشت وار من....


....:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۱۴
S...

داغ لبهایت را بنشان بر لبهایم...

و...

 همین کافی است........زاده می شود آن ترنم خیس و سبز ابدیت...نجوا کنان سبزمی شود در آغوش مان....



:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۹
S...

زنگ صدایت به صدا در می آید...آغاز می شود..., 

و زمان.. زمان آن گوشه ها از چرخ اش ایستاده....سکون را به تماشاست...

و مردی روشن شده از تلالو صدایت...

بیشتر بگو.... بگذار آن انعکاس ازلی کر کند گوش این دنیای سفت و سنگ را....بانوو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۳۶
S...

بغل بزنمت...

تمام دلتنگی هایم را بریزم در آغوش ات...

نفس هایت داغ کند آن عمق عمیق تاریکم را...

و عطر تن ات...امان از عطر تن ات....




می شود فدایت شد بانو؟!....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۲
S...

حتی یک نفر در این دنیا

شبیهِ تو نیست..

نه در نفس کشیدن،

نه در نفس نفس نفس زدن،

و نه از قشنگی، نفسِ مرا بَند آوردن..#

 

فداتتتت بانوو:*


#عباس_معروفی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۰۷
S...

و آمد...

در بحبوحه ی مسیرها و راه ها باید می آمد...

زمانش رسید... باید بروی... راه را انتخاب کرده ای.....

حاضری آیا...؟!

از پس تمام اعصار... از پس تمام جنگها.... تمام دنیاها....

و اینک....

اینک زمان آن رسیده است....

حلول کن در بطن زمینی ات...

لباس خاکی به تن کن..... راهی شو...

به آن دیار غربت....همان سیاره ی آبی...

پل ها... جنگ ها.... صلح ها...و استخوان ها انتظارت را می کشند...و استخوان ها...

حلول کن... در همان جسم گریان... حلول کن و فراموش کن نگاهت را... کور باش... کورمال کورمال راه باز کن...

روزها....روزها...سال ها........... سال ها....

و آن زانوها... زخمهایش... دردهایش... آن.......

و بشنو آن فریادها را... از دهان بسته ات... ..بگذار عادت کنن گوشهایت به این فریاد سکون و سکوت....

و حلول کن...تمام شیاطین به انتظار نشیته اند.... و آن فرستگان.. آبی.. آبی پوش...

زمان در گذر است....اعداد.... شیش ها, جفت شده, منتظرن....

روز موعود رسیده پسرک....

حلول کن با همان تکه ی نور پنهان شده در مشت ات... و درد لای استخوان زانوهایت.. ....

بوی زمینی بگیر.. بوی عرق و خون... بوی نور... بوی جنون... و جنون....

دیوانه شووو... حلول کن و بتاب وحشی وار...

و آن ابرها... سنگین و پر بارش... آغوش بگشای... با همان دستان ترک خورده....

حلول کن... و آن حجم سبز....

و در انتها....

روزهاو روزها.......سالها....سالها......

و روزی لای لای ات را برایت میخوانم... و باز خواهی گشت....

همان تکه ی نور در مشت گره کرده...

حلول کن...

 متولد شو... پسرک....

موزیک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۱۹
S...
به از این چه شادمانی..
که تو جانی وجهانی..

چه غم است عاشقان را...
که جهان بقا ندارد... *



آغشته ام به امواج گرم تو بانوو...:*



*سه نقطه هاش از من درمانده در کلمات!! بقیش از حضرت مولانا!!





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۴۱
S...

حیف نیست

بهار؛

از سرِاتفاق بغلتد در دستم

آن وقت تو نباشی؟


#شمس_لنگرودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۰
S...