تو همان تابش بهاری هستی..
که هر لحظه تابیدنش اش را غنیمت باید شمرد...
که خود را به گرمایش سپرد... چشمها را بست و..... .
دیگر
هیچ
آرزویی
باقی نمی ماند...
تو همان تابش همیشه بهاری هستی.... عزیز دل....
تو همان تابش بهاری هستی..
که هر لحظه تابیدنش اش را غنیمت باید شمرد...
که خود را به گرمایش سپرد... چشمها را بست و..... .
دیگر
هیچ
آرزویی
باقی نمی ماند...
تو همان تابش همیشه بهاری هستی.... عزیز دل....
من روزها، روزه ی سکوت به خودم بدهکارم...
و شاید سالها...
مقروض به ثانیه های هیاهو... به پاهایی پینه به نکرار بسته...
به تمام سجود و رکوع های بی تکرار...
به مشت های گره کرده، بی قرار....
و...
به هزاره های بی تو...
من، روزها...، و شاید سالها...