غرق در کار ...
غرق در خستگی...
غرق در روزمرگی....
نه، من آدم ناخدای هفت دریا شدن نیستم...
کشتی شکسته ام.....
آغوش ات را باز کن.... تنها، غرق تو شدن، کافی است.....
غرق در کار ...
غرق در خستگی...
غرق در روزمرگی....
نه، من آدم ناخدای هفت دریا شدن نیستم...
کشتی شکسته ام.....
آغوش ات را باز کن.... تنها، غرق تو شدن، کافی است.....
و تو که پیامبر باشی... من تا ابد، امی چشمانت میمانم.... مؤمن می شوم و اما، چشم برنمیدارم....
پ.ن: و خدیجه به کلمه ایمان نیاورد.... محمد را مومن شد در عطر اولین تلفظ هجای چشمانش...
دل پاره میکنم از نبود نگاهت...
دست میکشم به دیوار....کورمال، کورمال...
سو سو یزن بانووو.....،
این تاریکی بیش از حد به من نزدیک است...
سه روز است؟! چهار روز است؟! نمی دانم چند روز گذشته است... هرچه هست، من به جنون دلتنگی خنده های تو مبتلا شده ام.... می خندی در من و فصل ها می چرخن....
بهار، پاییز ، زمستان...
بهار، پاییز، زمستان...