گاهی باید کلاسیک بود، قدیمی بود و لذت برد از اینهمه قدمت
مثل زنی که خودش را در تو رها کرده و ذره ذره تمام روزش را می نوشاند به تو...
پر می کندت از این لذت کلاسیک....
من با تو سرشارم از این عاشقانه ها بانووو....
باید که از قطار بیرون بپریم...
زخمی... خسته... خونین...
در گودالی گِلین، تکیه ات را به من بدهی....کلمات چشمانت فوران کنن....آسمان که ستاره باران شد... گرم از گردش دستانت و گردنم.....غرق بوسه ات کنم....
گِلین....خونینن...نورانی....