تو نباشی و نفس ها وزن سنگینی دارن.... مخلوط شده با سکوت چشمان.... تحمل کردنشان زیادی سخت می شود...
تیشه دست گرقته ام و می سازم..... خشت به خشت....
پ.ن: و باز هم نیک تاک.... تیک تاک... تیک....
تو نباشی و نفس ها وزن سنگینی دارن.... مخلوط شده با سکوت چشمان.... تحمل کردنشان زیادی سخت می شود...
تیشه دست گرقته ام و می سازم..... خشت به خشت....
پ.ن: و باز هم نیک تاک.... تیک تاک... تیک....
و او یک فرشته نبود، اما سقوط کرده بود....
تکه های بال به دست... 40 هزار سال پر می کشید سویت...
پای پیاده...
تیک تاک.... تیک تاک... تیک تاک...
صدای خون .... ثریا هوای خشت و خون کرده است....
چشم می اندازم..... دشت خالی است... انتحار میکنم در خودم...
تکه هایم پخش می شوند.....
گنبد اسمان دوخته شده به زمین.....
باز شعر می شوم و باز ماشه کشیده می شود و باز انتحار...
انتحار....
شب نرسیده و شبیه خون گرگ و میش دلتنگی ات....
مگر پاییز نرفته بود....
آهای خبردار....
مستی یا هشیار.....