یک ذهن مختصر

تکه های دلتنگی ام...

یک ذهن مختصر

تکه های دلتنگی ام...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

حتی یک نفر در این دنیا

شبیهِ تو نیست..

نه در نفس کشیدن،

نه در نفس نفس نفس زدن،

و نه از قشنگی، نفسِ مرا بَند آوردن..#

 

فداتتتت بانوو:*


#عباس_معروفی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۰۷
S...

و آمد...

در بحبوحه ی مسیرها و راه ها باید می آمد...

زمانش رسید... باید بروی... راه را انتخاب کرده ای.....

حاضری آیا...؟!

از پس تمام اعصار... از پس تمام جنگها.... تمام دنیاها....

و اینک....

اینک زمان آن رسیده است....

حلول کن در بطن زمینی ات...

لباس خاکی به تن کن..... راهی شو...

به آن دیار غربت....همان سیاره ی آبی...

پل ها... جنگ ها.... صلح ها...و استخوان ها انتظارت را می کشند...و استخوان ها...

حلول کن... در همان جسم گریان... حلول کن و فراموش کن نگاهت را... کور باش... کورمال کورمال راه باز کن...

روزها....روزها...سال ها........... سال ها....

و آن زانوها... زخمهایش... دردهایش... آن.......

و بشنو آن فریادها را... از دهان بسته ات... ..بگذار عادت کنن گوشهایت به این فریاد سکون و سکوت....

و حلول کن...تمام شیاطین به انتظار نشیته اند.... و آن فرستگان.. آبی.. آبی پوش...

زمان در گذر است....اعداد.... شیش ها, جفت شده, منتظرن....

روز موعود رسیده پسرک....

حلول کن با همان تکه ی نور پنهان شده در مشت ات... و درد لای استخوان زانوهایت.. ....

بوی زمینی بگیر.. بوی عرق و خون... بوی نور... بوی جنون... و جنون....

دیوانه شووو... حلول کن و بتاب وحشی وار...

و آن ابرها... سنگین و پر بارش... آغوش بگشای... با همان دستان ترک خورده....

حلول کن... و آن حجم سبز....

و در انتها....

روزهاو روزها.......سالها....سالها......

و روزی لای لای ات را برایت میخوانم... و باز خواهی گشت....

همان تکه ی نور در مشت گره کرده...

حلول کن...

 متولد شو... پسرک....

موزیک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۱۹
S...
به از این چه شادمانی..
که تو جانی وجهانی..

چه غم است عاشقان را...
که جهان بقا ندارد... *



آغشته ام به امواج گرم تو بانوو...:*



*سه نقطه هاش از من درمانده در کلمات!! بقیش از حضرت مولانا!!





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۴۱
S...

حیف نیست

بهار؛

از سرِاتفاق بغلتد در دستم

آن وقت تو نباشی؟


#شمس_لنگرودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۰
S...

این عید آمدن ها رو رفتن ها...

دلم می خواد تبریک بگم:

یه تبریک به خدا... خدایی که باید در همین نزدیکی باشد و من گاهی دور و نزدیک حس اش می کنم و گاهی نمی دانم که اصلا حالش با من در چه احوالیست..
یه تبریک به فرشته هاش... فرشته هایی که یه بار بر چه مبنایی جونم رو نجات دادند و چند باری هم حواسشون به روحم بود که شاید زیادی اون هاله ها دور اش نگردن....

یه تبریک به نیمه ی دهه ی شصتی ها... همین ماهایی که باید جور تفاوت با دو نسل رو بکشیم و دم نزنیم...

یه تبریک به تمام کسایی که آرامشوم رو ازمون گرفتن... امیدوارم امسال هم خودشون ارامش بیشتر داشته باشن و هم بزارن ما آرامشی همین گوشه کنار سر در لاک داشته باشیم...

یه تبریک به تو... تویی که از همه طرف کش اومدی...صبر کردی....تویی که عشق یکی چون منی، تویی که گاهی من رو بیشتر از خودم تحمل کردی...دوستم داشتی از پس تمام پوسته های زمخت و کویر وارم... 
یه تبریک به خودم... که هنوزم با تمام ضربه هایی که از خودم و دیگران خوردم و استخوان خورد کردم.. با همان زانوهای زخمی در حرکتم....
یه تبریک دونفره به خودم و خودت.... که توی اینهمه مه و تاریکی ... شمع در کف دست...بدون چراغی در همین نزدیکی ها....تنها نذاشتیم هم رو....


ما نسل انسانهای عجیبی هستیم....روزی تاریخ ما را خواهد شناخت...


اینها رو رها میکنم...
عیدت مبارک عزیزدل و جان....** ...گور پدر دنیا و احوالاتش و نسب اش و سبب اش!!!.... تو فقط بک لحظه بخند... ... در ثانیه به ثانیه اش حول حالنا می شود حالم.......



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۵
S...