هر لحظه جوخه ای از کلمات در من انتحار میکنند.....
من معدن کلمه ات لاشه شده ام.....
هر لحظه جوخه ای از کلمات در من انتحار میکنند.....
من معدن کلمه ات لاشه شده ام.....
از خودم ک خسته می شوم.... به تو پناه می برم.... در امتداد دستانت.... در نقطه ی صفر بی مرز آغوش ات..ساحلی پنهان نهفته است... پهلو می گیرد کشتی شهرآشوب من....
و تو تجلی پیدا میکنی در من به شکل آینور... آینه و نور...:*
...
زمستان دوباره هجوم آورده بهار را...
باید در آغوش بگیرمت...
ایمان دارم تمام کشاورزهای سرزمینم, دعایم میکنن برای دوباره آوردن عطر بهار....